سلام خوبین خوشین چه خبرا ؟
امروزصبح وقتی چشم بازکردم ،حس کردم روزخوبیه حس خوبی داشتم
وحالاهم این حسودارم .نمیدونم چراولی حس میکنم قراره یه اتفاق خوبی بیفته ...؟؟؟؟
صبح رفتیم بهشت زهرا ...
داشتم باداداشم میحرفیدم یهودیدم یکی اون دست بهم خیره شده
نگا م رفت طرفش دیدم ف ه ...
این شکلی شدم :
صورتشوسریع برگردوند ...
اصلایه وضعی ....
چنان محلش ندادم چنان محلش ندادم انگارنمیشناسمش ...
جلوتررفتم سلام کردبامامانم من سرموانداختم پایین تا جواب ندم خیلی بی تفاوت ..
پسره نفله
روزبه روزچاقترمیشه ومن لاغرتر...اینجوری مثل لورل هاردی میشدیم ..
شایدشب بریم خونه ب اینا شایدم فردا همه اونجان شایدم نریم خواستیم بریم داداشم مریض شدنمیدونم قسمت چیه
رفتیم مهمونی وگفتیموخندیدیم الانم اینجام هیچ اتفاقی هم نیافتاده عیدتونم مبارک
من که دخترخالم نمیدونم چندروزه باطرفش بهم زده میگفت هیچکی بهم نمیزگه
نشستیم 5دیقه نشده همه بهش میزنگیدن حتی طرفش
من اینجوری
گوشیم داشت جلبک میبست
خیلی دلم گرفته
ف روفراموش کردم ولی هروقت اس میادیا میزنگن تودلم به این امیدقفل گوشیموبازمیکنم که اونه ولی نیست
بعدشم پشت این به درک ها وبه جهنم هاوبرام مهم نیست ها وهرکاری میکنی به من مربوط نیست ها وفوش هایی که بهش میگم تودلم چه غوغاییه
چراسراغم نمیای تابهت بگم چقددلموشکستی نفله ؟
اینم ازخاطره امروزتافعلا ساعت 8شب
خبری شدمینویسم که چشم اب نمیخوره زندگیم ازهمون 10هفته پیش که اومدن خونمون تاحالاتقریباشبیه همه .هیچ اتفاق خوبی هم بین منواون
نیافتاده تاحالاکه عمرداشتم .
پ.ن : اخخخ جون الان بهم اس داد
گفتم یه اتفاق خوبی میافته نگفته بودم ؟الان اس دادوعیدوبهم تبریک گفت منم تبریک گفتم .اخ جوون
همین ...
خداروشکر.
فعلابای .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0